کیفیت زندگی
برای بهبود کیفیت زندگی دو راهکار وجود دارد. راه اول این است که تلاش کنیم شرایط بیرونی را با اهدافمان هماهنگ کنیم. راه دوم این است که شیوه ی تجربه ی شرایط بیرونی را طوری تغییر دهیم که با اهداف ما متناسب تر باشد. برای مثال، احساس امنیت از مولفه های اصلی شادکامی است. احساس امنیت را می توان با خریدن یک اسلحه، زدن قفل های محکم به در ورودی، نقل مکان به منطقهای امن تر و … افزایش داد. هدف همه این راهکارها این است که شرایطی در محیط ایجاد کنیم که با اهداف ما همراستاتر باشد. شیوه دیگری که از طریق آن می توانیم بیشتر احساس امنیت کنیم شامل تغییر دادن ذهنیتمان از امنیت است. اگر فردی انتظار امنیت کامل را نداشته باشد، تشخیص دهد که خطرها اجتنابناپذیر هستند، و موفق شود از دنیایی که کمتر از وضعیت آرمانی قابل پیش بینی است لذت ببرد، احساس ناامنی او به قدری نخواهد بود که به شادکامی اش لطمه بزند. هیچیک از این دو راهکار، هنگامی که به تنهایی از آن ها استفاده شود، سودمند نیستند.
لذت و خشنودی
بیشتر افرد هنگام اندیشیدن که درباره نوع تجربه ای که زندگی را بهتر می کند، تصور می کنند شادکامی شامل تجربه لذت است: غذای خوشمزه، رابطه جنسی لذتبخش و یا همه راحتی هایی که می شود با پول خریداری کرد. لذت احساس خوشی است که هنگامی به فرد دست میدهد که اطلاعات موجود در هشیاری بگویند انتظاراتی که بر اساس برنامه های زیستی یا شرطی سازی اجتماعی ایجاد شده، برآورده شده است، به آن دست می یابد. هنگامی که گرسنه هستیم، طعم غذا خوشایند است، زیرا نبود تعادل فیزیولوژیکی را کاهش می دهد. اگر چه لذت از مولفه های اصلی تعیین کننده کیفیت زندگی است، اما به خودی خود موجب شادکامی نمی شود. خواب، استراحت، غذا و رابطه جنسی تجربه های تجدیدکننده تعادل حیاتی را میسر می سازد که، بعد از پیدایش ناگهانی نیازهای جسمانی که موجب آشفتگی روانی میشود، نظم را به هشیاری باز می گرداند، اما موجب رشد روانی نمی شود. این تجربه ها باعث پیچیده شدن “خود” نمیشود. لذت کمک می کند تا نظم برقرار بماند، اما به خودی خود نمی تواند نظم جدیدی را در هشیاری ایجاد کند.
وقتی افراد بیشتر در این باره بیندیشند که چه چیزی زندگی آن ها را ارزشمند می کند، فراتر از خاطرات لذت بخش حرکت می کنند و شروع به یاد آوردن رویدادهای دیگری می کنند، تجاربی که با تجارب لذت بخش همپوشی دارند، اما به طبقه دیگری متعلقاند و آن طبقه خشنودی است. تجارب خشنود کننده زمانی روی می دهد که نه تنها بعضی از انتظارات پیشین فرد برآورده یا نیاز یا تمایل وی ارضا شده است، بلکه وی از آن چه برای انجام دادنش برنامه ریزی شده فراتر رفته و به چیزی دست یافته که انتظارش را نداشته و حتی شاید چیزی که قبلا تصورش هم نمیکرده است.
خشنودی بر اساس این حرکت پیشرونده مشخص می شود: با نوعی احساس تازگی و احساس کمال. پرداختن به بازی تنیس که توانایی های فرد را گسترش می دهد، خواندن کتابی که افق جدیدی را درباره امور به روی او می گشاید و شرکت در بحثی که به بیان عقایدی منجر می شود، که تا به حال از داشتن آن ها آگاه نبوده ایم، خشنود کننده است. موفق شدن در رقابتی تجاری، یا هر کار دیگری که به خوبی انجام شده باشد، خشنودکننده است. ممکن است هیچ یک از این فعالیت ها در زمانی که روی می دهد لذت بخش نباشد، اما ما بعدا درباره آن ها فکر می کنیم و می گوییم ” واقعا خوشایند بود” و آرزو می کنیم که دوباره روی دهد. ما بعد از رویدادی خشنود کننده می دانیم که تغییر کرده ایم، می دانیم که خود ما رشد کرده است و ما در نتیجه آن رویداد از بعضی جهات پیچیده تر شده ایم.
تجارب لذت بخش ممکن است خشنودکننده نیز باشد، اما این دو احساس نسبتا از هم متفاوت است. برای مثال، همه از غذا خوردن لذت می برند. با این حال، خشنود شدن از غذا مشکل تر است. ما می توانیم بدون صرف انرژی روانی لذت را تجربه کنیم، در حالی که خشنودی فقط در نتیجه توجه ویژه روی می دهد. فرد در صورتی که مراکز مربوط در مغزش به طور الکتریکی تحریک شوند یا در نتیجه تحریک شیمیایی مواد مخدر، می تواند بدون هیچ کوششی احساس لذت کند. اما خشنود شدن از بازی تنیس، یک کتاب یا شرکت در بحث فقط در صورتی امکان پذیر است که توجه کاملا بر فعالیت متمرکز باشد. به این دلیل است که لذت اینقدر ناپایدار است و خود در نتیجه تجارب لذت بخش رشد نمیکند. پیچیدگی نیازمند صرف انرژی روانی در دستیابی به اهداف تازه و چالش برانگیز است.
زندگی بدون خشنودی می تواند قابل تحمل و حتی لذتبخش باشد، اما این اتفاق فقط به صورت ناپایدار و با تکیه بر شانس و به کمک محیط بیرونی روی می دهد. با این حال، فرد برای کسب کنترل بر کیفیت تجربه، باید بیاموزد که چگونه از اتفاقات روزمره خشنودی بسازد.
مؤلفه های خشنودی
اولین نکته جالب توجهی که ما در پژوهشمان با آن مواجه شدیم این بود که افراد فعالیتهای گوناگون را، زمانی که به بهترین وجه انجام میشدند، به صورت مشابه توصیف میکردند. موضوع شگفت انگیز دوم این بود که، آزمودنی ها صرف نظر از نوع فرهنگ، میزان تجدد، طبقه اجتماعی، سن و جنس، خشنودی را به نحو یکسانی توصیف می کردند. درمجموع، به نظر می رسد تجربه بهینه و وضعیت های روانی که آن را ممکن می سازد، در تمام دنیا یکسان است.
آن طور که بررسی های ما نشان میدهد، پدیدارشناسی خشنودی هشت مولفه اصلی دارد. نخست، این تجربه معمولا زمانی روی می دهد که ما با تکالیفی مواجه می شویم که فرصت به انجام رساندن آنها را داریم، تکالیف چالش برانگیزی که سطوح بالاتر از حد متوسط مهارت ما را طلب می کنند. دوم، ما باید بتوانیم بر کاری که انجام می دهیم تمرکز کنیم. سوم و چهارم، تمرکز معمولا ممکن است، زیرا تکلیف موردنظر اهداف روشنی دارد و بازخورد فوری فراهم می کند. پنجم، فرد با نوعی درگیری عمیق اما آسان به فعالیت می پردازد که نگرانی ها و ناکامی های زندگی روزمره را از هشیاری پاک می کند. ششم، تجربه های خشنود کننده به مردم اجازه می دهد تا احساس کنترل داشتن بر اعمالشان را تمرین کنند. هفتم، نگرانی های مربوط به خود ناپدید می شود، از طرف دیگر احساس خود پس از این که تجربه غرقگی به پایان رسید، به طور مستحکم تری پدیدار می شود و آخر سر این که احساس گذشت زمان تغییر می یابد؛ ساعت ها تبدیل به دقیقه می شود و دقایق ممکن است به قدری بسط پیدا کند که مانند چند ساعت به نظر برسد. ترکیب همه این مولفه ها موجب نوعی احساس عمیق خشنودی می شود که به قدری ارزنده است که افراد فکر می کنند، ارزش آن را دارد که مقدار زیادی انرژی صرف کنند تا بتوانند حقیقتا آن را احساس کنند.