ارسطو دو هزار و پانصد سال پیش به این نتیجه رسید که زنان و مردان بیش از هر چیزی در جست و جوی شادکامی اند. در حالی که شادکامی به خاطر خودش جست و جو می شود، اهداف دیگر مانند سلامت، زیبایی، پول یا قدرت فقط به این دلیل ارزشمندند که فکر می کنیم ما را شادمان می کنند. از زمان ارسطو چیزهای زیادی تغییر کرده است اما ما شادکامی را بهتر از ارسطو درک نکرده ایم.
هدف این کتاب این است که با استفاده از ابزارهای روان شناسی مدرن به این سوال بسیار قدیمی پاسخ دهد: چه زمانی افراد بیشترین شادکامی را احساس می کنند؟
شادکامی اتفاقی نیست، نتیجه شانس خوب نیست. شادکامی چیزی نیست که با پول آن را خرید یا با قدرت دستور آن را داد. شادکامی به رخدادهای بیرونی وابسته نیست، بلکه بیشتر به شیوه تفسیر ما از آن رویدادها وابسته است. در واقع، شادکامی موقعیتی است که هر کس باید به طور فردی برای آن آماده شود، آن را پرورش دهد و حفظ کند. افرادی که می آموزند دریافت های درونی شان را کنترل کنند می توانند کیفیت زندگی شان را تعیین کنند و این کاری است که هر یک از ما را به شادکامی نزدیک می کند. با درگیر شدن کامل با جزئیات زندگی، چه خوب و چه بد، می توانیم شادکامی را پیدا کنیم، نه با جست و جوی مستقیم آن.
ادراک ما از زندگی نتیجه تاثیر نیروهای زیادی است که تجربه را شکل می دهند و هر کدام از آن ها بر این که احساس خوب یا بدی داشته باشیم تاثیر می گذارند. بیشتر این نیروها خارج از کنترل ما هستند. ما نمی توانیم کار زیادی برای تغییر ظاهرمان انجام دهیم، نمی توانیم تصمیم بگیریم قدمان چقدر باشد و چقدر باهوش شویم. ما نه می توانیم پدر و مادر خود را انتخاب کنیم.دستورالعملی که در ژن های ما جای گرفته است، دوره تاریخی که در آن متولد شده ایم و شرایط بی شمار دیگری چگونگی احساس مان و کارهایی را که انجام می دهیم تعیین می کنند. جای تعجب نیست که اعتقاد داشته باشیم سرنوشت ما بر اساس عوامل بیرونی مقدر شده است.
در عین حال در زندگی همه ما زمان هایی بوده که احساس کرده ایم کنترل کارهای خود را در دست داریم و حاکم بر سرنوشت خود هستیم. در موقعیت های اندکی که چنین شرایطی فراهم می شود، ما احساس نشاط می کنیم، نوعی احساس عمیق خشنودی از صمیم قلب که مد تها در ذهن پرورده میشود. منظور از تجربه بهینه همین احساس است. این گونه رویدادها فقط زمانی که شرایط بیرونی مناسب باشد رخ نمی دهد. بر خلاف آن چه به نظرمان می رسد، لحظاتی مثل اوقات بی خیالی، پذیرش و استراحت، بهترین لحظات زندگی ما نیستند. بهترین اوقات را معمولا زمان هایی تجربه می کنیم که بدن یا ذهنمان در تلاش خودخواسته برای رسیدن به چیزی ارزشمند بر محدودیت هایش غلبه می کند. تجربه بهینه چیزی است که ما سبب رخ دادنش می شویم. برای هر کس هزاران فرصت و چالش برای شادمانی وجود دارد. به دست گرفتن کنترل زندگی هیچ وقت آسان نیست و گاهی اوقات کاملا دردناک میشود. اما تجربیات بهینه در درازمدت به احساس تسلط ما و به احساس مشارکت در تعیین محتوای زندگی می افزاید، یعنی چیزی که به شادکامی از هر چیز قابل تصور دیگری نزدیک تر است.
در بررسی های صورت گرفته تلاش بر یافتن این بوده است که افراد در زمان هایی که بیشتر از همیشه از خودشان خشنود می شوند،، چه احساسی دارند و چرا. نظریه تجربه بهینه را بر مبنای مفهوم غرقگی تدوین شده است، یعنی حالتی که در آن افراد آن قدر درگیر یک فعالیت هستند که هیچ چیز دیگر برایشان اهمیت ندارد. این تجربه به خودی خود آن قدر خشنودکننده است که مردم حتی در ازای پرداخت بهایی سنگین نیز، آن را صرفا به خاطر انجام دادن آن، انجام می دهند. بر اساس این الگوی نظری گروه های پژوهشی در سرتا سر جهان با هزاران نفر از افراد دارای سبک های زندگی گوناگون مصاحبه کردند. این بررسی ها نشان داد زنان و مردان و افراد جوان و پیر، صرف نظر از تفاوت های فرهنگی، تجربه های بهینه را به شیوهای یکسان توصیف می کنند. ما متوجه شدیم که تجربه غرقگی مختص ثروتمندان، نخبگان صنعتی یا قشر خاصی نیست.
احساس ما درباره خودمان و خشنودی که از زندگی کسب می کنیم، به طور مستقیم به این بستگی دارد که ذهن چگونه تجربیات روزمره را تفسیر می کند. شادمان بودن ما را هماهنگی درونی مان تعیین می کند، نه کنترلی که قادریم بر نیروهای طبیعت اعمال کنیم. تسلط یافتن بر محیط خارجی ذره ای به احساس خوب بودن ما در مقام فرد نمی افزاید و از میزان آشفتگی جهانی که در آن به سر میبریم، نمی کاهد. بنابراین باید یاد بگیریم که فقط بر خود هوشیاری تسلط پیدا کنیم.
اگر انسان باور داشته باشد که پیشرفت حتمی و زندگی آسان است، ممکن است هنگام مواجه شدن با اولین نشانه های مصیبت خیلی زود شجاعت و ارادهاش را از دست بدهد. کسانی که متوجه شوند باورهایشان کاملا درست نیست، اعتقادشان را به هر چیز دیگری که آموخته اند نیز از دست می دهند. در شرایط کنونی نشانه های بسیاری از این بیداری ناخوشایند از خواب و خیال در اطرافمان دیده میشود. آشکارترین آن ها بی حوصلگی فراگیری است که بر زندگی بسیاری از انسان ها تاثیر گذاشته است. در واقع افراد شادکام کم و نادرند. شما چند نفر را می شناسید که از کاری که انجام می دهند لذت می برند و به نسبت از داشته هایشان راضی هستند، افسوس گذشته را نمی خورند و با اعتماد واقعی به آینده می نگرند؟
چرا چنین است که، با وجود معجزاتی در زمینه پیشرفت بشری که پیشینیان حتی رویای آن هم به ذهن شان خطور نمی کرد، ما در مواجهه با زندگی درمانده تر از آن ها به نظر می رسیم؟ پاسخی آشکار به این سوال وجود دارد: در حالی که نوع بشر قدرت مادی خود را هزار برابر افزایش داده، در عرصه ارتقای محتوای تجربه فردی پیشرفت چندانی نداشته است.
هیچ راهی برای خروج از این مخمصه وجود ندارد، جز این که فرد خودش سررشته امور را به دست گیرد. هر فرد باید از هر ابزاری که در دسترس دارد برای خلق زندگیای معنادار و خشنودکننده استفاده کند.
چگونه می توان بر زندگی خود سلطه یافت، باید ببینیم که آیا دانش بشری در وضعیت کنونی میتواند به این پرسش پاسخ دهد یا نه. این دانش چگونه می تواند به انسان کمک کند بیاموزد که خودش را از اضطراب ها و ترس ها رها کند و در نتیجه از بند کنترل های اجتماع رها شود. روش مناسب به دست آوردن کنترل بر هشیاری است که به نوبه خود به کنترل کیفیت تجربه منجر می شود. هر پیشرفت کوچکی در این مسیر زندگی را سرشارتر، لذت بخش تر و معنادارتر میکند.