دوران کودکی همراه با یک خودشیفتگی اولیه است. همزمان با دورانی که کودک این تصور را دارد که هر نیازی داشته باشد به سرعت برآورده می شود. خروج از این خودشیفتگی اولیه هنگامی است که کودک شروع به سرمایه گذاری عشق بر روی یک سوژه ی بیرونی می کند و یاد می گیرد که “دوستت دارم”، “دوستم داری”. در واقع این زوج ارتباط را می سازد و عزت نفس (self-esteem) را در او شکل می دهد و او به این باور می رسد که “من دوست داشتنی هستم” . طبق تقسیم بندی فروید، عزت نفس (self-esteem) دو مسیر را می سازد: ۱٫ آرمان خود؛ که منظور عشق به خود است که به سوی یک ایده آل خود حرکت می کند. ۲٫ عشق موضوعی؛ که عشق به موضوع و افراد بیرونی است. فرایند خروج از خودشیفتگی اولیه باید به گونه ای باشد که این دو مسیر همراه یکدیگر رشد کنند. دچار مشکل شدن در دوست داشتن خود، دوست داشتن دیگران در کنار داشتن اهداف و آرزوها سبب آسیب های روانی می گردد.
زمانی که کودک با واقعیت عدم “همه توانی” و “مرکز دنیا نبودن” مواجه می شود، بازخورد مفید والدین به واکنش های هیجانی و احساسات کودک به ناکامی و در واقع هنر والدین این مسیر را برای کودک هموار می کند و از خودشیفتگی خارج می شود و مهرورزی را یاد می گیرد. وقتی که کودک از مادر یا مراقبان اولیه عشق نمی گیرد عشق های بعدی نمی توانند کاری کنند و در واقع آرمان خود به درستی وجود نخواهد داشت که این موضوع همان چاه روانی است که فروید بیان می کند.
افراد با نقص عزت نفس، از آن جا که خود آرمانی ندارند، آن را غیرواقعی و خیالی می سازند و تصور خیلی دوری از خود دارند و چون به آن دست نمی یابند در دوره های مختلف زندگی افسردگی را تجربه می کنند که ممکن است منجر به خودکشی گردد.
این موضوع در طیف های مختلفی از اختلالات روانی از جمله پرفکشنیسم، نارسیسیزم، هیستریا، افسردگی و مازوخیزم نمود می یابد.

دیدگاهتان را بنویسید