درباره کتاب تصرف عدوانی

خلاصه ی داستان کتاب:

«استر نیلسون» شاعر و مقاله‌نویس وقتی برای ایراد سخنرانی درباره «هوگو راسک»، یک هنرمند شناخته‌شده دعوت می شود، عاشق او می‌شود و احساس می‌کند هیچ‌کس مانند او تاکنون در زندگی‌اش او را درک نکرده است. پس از آن سخنرانی ملاقات با هوگو و صحبت‌های طولانی بین آن ها منجر به تصمیمی مهم در زندگی «استر» می‌شود. او گذشته‌اش را رها می‌کند و قلبش را به روی «هوگو» باز می‌کند اما انتظارش از عشق برآورده نمی‌شود.

صاحب این اثر یک نویسنده و خبرنگار سوئدی است و می بایست با آگاهی نسبت به فرهنگ منحصر به خود این کشور و در قالب آدم های مدرن به این رمان نگاه کرد اما از سویی جالب این است که در دل ماجراهای زن داستان در تلاطم عشقی که درون خود می پروراند می توان به همانندهایی در رابطه بین زن و مرد، فراتر از ملیت و فرهنگ پی برد. همانندی هایی که انگار ریشه در روان انسان ها دارد و یادآور فروید و عشق ادیپی نیز می تواند باشد. (این که چگونه فرد به انتخاب مطلوب عشق خود می رسد، یعنی چگونه تخیلات و فانتزی های او با مطلوب عشق وی از طریق عقده ی ادیپ هماهنگی می یابند.)

از سوی دیگر همان طور که “استرن برگ” بیان می کند همه ی افراد، داستان آرمانی ویژه ای در زمینه ی عشق دارند، برای همین است که عشق نه تنها از دیدگاه افراد مختلف مفاهیمی متفاوت دارد، حتی از دیدگاه یک فرد نیز، یک پدیده ساده و روشن نیست. این داستان آرمانی عشق از دل تجربه ها، خوانده ها و شنیده ها، عواطف، انگیزه ها و ویژگی های شخصیتی هر فرد بیرون می آید. در روابط بین زن و مرد آن چه به نظر واقعیت می آید بیشتر تصورات فرد از واقعیت است، چرا که قصه ی عشق خاص او به رابطه معنا می دهد.

بیشتر افراد حتی زمانی که رابطه آن ها درست در آغاز راه است در تخیل خویش آن را بسط می دهند و حتی پایان بندی های خاصی برای آن رقم می زنند اگر چه این پایان بندی ها هیچ وقت از قاطعیت برخوردار نیست، اما تاثیر زیادی بر رفتار فرد در آن رابطه می گذارد. همیشه نسبت به اطلاعاتی که نسبت به فرد مقابل وجود دارد شکاف هایی هست که افراد این شکاف ها و فاصله ها را با انتظاراتی که برآمده از تجربه های خود یا داستان عشقی که در سر دارند پر می کنند. افراد تا حد زیادی ویژگی های آرمانی مورد نظر خود در مورد جفتشان را به کسی که در عمل با او آشنا شده اند نسبت می دهند.

در کتاب تصرف عدوانی نیز در طول شکل گیری عشق در شخصیت زن داستان می توان مشاهده کرد که با وجود این که او یک منتقد است و حتی متوجه واقعیت های “هوگو” و سبک زندگی اش و ایرادهای رابطه ی شان می شود اما پایبند به کشش و جاذبه ای است که باور این عشق در ذهن خودش به او می دهد.

“استر ناگهان پی برد که آپارتمان دلدار او، ویرانه ترین ویرانه ای است که دیده. احساس کرد ارزش این همه عشق و علاقه او را ندارد. بعد احساس و فکر کرد: چه ارزشش را داشته باشد، چه نداشته باشد، نمی توانم از او دوری کنم. “

“استر به نقاط ضعف هوگوی هنرمند فکر می کرد. گرچه برخی آثار او جالب و اصیل بودند، اما کارهایش همان کمبودهای شخصیتش را داشتند. او جرات کاویدن رنج خود را نداشت. در نتیجه جرات کاویدن رنج دیگران را هم نداشت. توصیفش از انسان آن عمقی را نداشت که عطشش برای رسیدن به شهرت و عظمت به آن نیاز داشت. نمی خواست آن چه را که در دیگران هست ببیند، زیرا آن جا ممکن بود حمله یا اتهامی علیه او وجود داشته باشد….این فکر ها درباره ی هوگو در ذهنش فوران کردند، به این نتیجه رسید که سخاوتمند بوده که به رغم کاستی او را دوست داشته و هوگو به این خاطر باید سپاسگزار باشد.”

همان باوری که باعث شد او گذشته و رابطه ای که داشت را به سرعت رها کند و از ابتدا با این باور که او و هوگو به یکدیگر تعلق دارند وارد این رابطه تازه شود. در واقع باور او و بهایی که بابت آن باور پرداخته بود به او سماجت پیش رفتن می داد و کوچکترین اشاره یا کلامی از سوی هوگو برای او روزنه ای پر قدرت از امید می ساخت و دلیلی برای منتظر ماندن و تلاش کردن می یافت.

” امید نوعی آفت است. بی گناه ترین بافت ها را می خورد و رشد می کند. بقایش در این توانایی تکامل یافته نهفته است که می تواند از هر چه به سود رشدش نیست چشم بپوشد و خود را روی چیزی بیفکند که هستی اش را توانمند می کند. ”

همان طور که خیلی از افراد برای بهایی از جنس عمر که صرف یک رابطه کرده اند، از جایی به بعد دیگر به طرف مقابل فکر نمی کنند، به غلط بودن رابطه فکر نمی کنند، به امکان کم وجود آینده ای روشن فکر نمی کنند … تنها به باور خود که از قصه ی عشق آن ها تغذیه می شود فکر می کنند. غافل از این که هر دو انسانی که درگیر یک رابطه مشترک می شوند، لازم است گذشته از قصه های فردی خود، دست به آفرینش قصه ای مشترک بزنند تا رابطه ی آن ها بتواند هویتی برای ادامه دادن در مسیر مشترک پیدا کند و کاملا واضح و روشن است که مسیر قصه ی عشق مشترک با تلاش هر دو طرف رابطه قابل ترسیم است.

” عشق به کلمه نیاز دارد. مدتی کوتاه می توان به حس بی کلام اعتماد کرد، اما در دراز مدت، عشق بی کلام و کلام بی عشق دوام نخواهد آورد. عشق موجودی است گرسنه؛ خوراکش ارتباط، اطمینان دادن های پی در پی و چشم به چشم هم دوختن است.”

عبارت “تصرف عدوانی” که قانونی مدنی است مبنی بر غیرقانونی بودن هر گونه تصرف بدون رضایت در مال و ملک دیگری، نامی بسیار هوشمندانه برای این قصه ی عشق است که شبیه همان ماجرای عشقی است که در سراسر دنیا و شاید در زندگی بیشتر افراد روی می دهد. با امید واهی ادامه دادن و بودن در یک رابطه چیزی مانند تصرف و دست اندازی نه تنها به حریم دیگری است بلکه به حق خود از تجربه ی یک رابطه عاشقانه درست، نیز هست.

“هیچ دردی سخت تر از نفهمیدن نیست.”

 

دیدگاهتان را بنویسید