خلاصه کتاب غرقگی (بخش چهارم)

شرایط غرقگی
برای دستیابی به این تجربه کافی است فرد احساس کند که مهارت هایش برای مقابله با چالش های کنونی در نظام عملی هدف گرا و قانون مند، که راهنماهای روشنی درباره چگونگی عملکرد فرد در اختیار می گذارد، مناسب و کافی است. در این شرایط تمرکز آن قدر عمیق می شود که دیگر توجهی برای تفکر درباره چیزهای نامربوط، یا نگرانی در مورد مشکلات باقی نمی ماند. خودآگاهی ناپدید و درک زمان تحریف می شود. فعالیتی که به چنین تجاربی منجر می شود آن قدر لذت بخش است که افراد حتی زمانی که این فعالیت سخت یا خطرناک باشد، بدون توجه به این که انجام دادن آن چه منفعتی برایشان دارد، مشتاق اند آن را به خاطر خودش انجام دهند.
چرا بازی کردن خشنود کننده است، در حالی که کارهایی که باید هر روز انجام دهیم- مانند کار کردن یا ماندن در خانه- اغلب خسته کننده است؟ و چرا یک نفر حتی در بازداشتگاه اسرای جنگی هم خشنودی را تجربه می کند، در حالی که دیگری موقع گذراندن تعطیلات در اقامتگاهی مجلل احساس نارضایتی می کند؟ پاسخ دادن به این سوالات فهم این مطلب را آسان تر می کند که تجربه چگونه شکل می¬گیرد تا کیفیت زندگی را بهبود بخشد.
فعالیت های غرقگی
فعالیت هایی مانند آهنگ سازی، صخره نوردی، رقصیدن، دریانوردی، بازی شطرنج و مانند آن ها سبب غرقگی می شوند به این دلیل که آن ها طوری طراحی شده اند که دستیابی به تجربه بهینه را آسان تر می کنند. آن ها قوانینی دارند که نیازمند یادگیری مهارت ها ست، هدفمند هستند، بازخورد می دهند و کنترل کردن را ممکن می سازند. یکی از کارکردهای اصلی این گونه فعالیت غرقگی ایجاد تجارب خشنود کننده است. بازی، فعالیت هنری، اجرای نمایش های با شکوه، تشریفات مذهبی و ورزش نمونه هایی از این دست است. این فعالیت ها به دلیل نحوه ساخته شدنشان، به شرکت کنندگان و بینندگان کمک می کنند تا به حالت ذهنی منظمی دست یابند، که بسیار خشنود کننده است.
در طول تکامل بشر، هر فرهنگی فعالیت هایی ایجاد کرده که هدف اصلی آن ها بهبود کیفیت زندگی بوده است. حتی جوامعی که در پایین ترین سطح پیشرفت فناورانه قرار دارند، دارای اشکالی از هنر، موسیقی، رقص و انواع گوناگونی از بازی هایی هستند که کودکان و بزرگسالان به آن ها می پردازند. دلیل اصلی ماندگاری آن ها این واقعیت است که آن ها خشنودی ایجاد می کنند.
شخصیت خودانجام
تبدیل یک تجربه معمولی به غرقگی کار ساده ای نیست، اما تقریبا همه افراد قادرند توانایی خود را برای انجام دادن این کار بهبود بخشند. آیا همه افراد برای کنترل هشیاری استعداد بالقوه یکسانی دارند، و اگر چنین نیست، چه چیزی افرادی را که به راحتی این کار را انجام می دهند از بقیه متمایز می سازد؟
ممکن است بعضی افراد ذاتا قادر نباشند غرقگی را تجربه کنند. برای مثال روان پزشکان اسکیزوفرن ها را به عنوان کسانی که دچار ناتوانی کسب لذت اند، که به طور دقیق به معنای “فقدان لذت” است، توصیف می کنند. بعضی افراد به لحاظ سرشتی کمتر از دیگران می توانند انرژی روانی شان را متمرکز کنند. زمانی که فردی قادر نیست انرژی روانی اش را کنترل کند، نه یادگیری امکان پذیر است نه خشنودی حقیقی.
مانع دیگری که با شدت کمتری بر سر راه تجربه غرقگی قرار می گیرد، خودآگاهی مفرط است. فردی که دائما نگران این است که دیگران درباره وی چه فکر می کنند و از این می ترسد که بر دیگران تأثیر بدی بگذارد یا عمل نامناسبی انجام دهد، به محرومیت ابدی از خشنودی محکوم است. این مطلب در مورد افرادی نیز صادق است که بسیار خود- محور هستند. فرد خود محور معمولا خودآگاه نیست، بلکه به جای آن هر قطعه از اطلاعات را فقط بر این اساس ارزیابی می کند که آن قطعه چطور به تمایلاتش مربوط می شود. اگرچه فرد خودآگاه از بسیاری جهات با فرد خودمحور تفاوت دارد، هیچ یک از آ ن ها آن قدر بر انرژی روانی شان کنترل ندارند که بتوانند به راحتی وارد تجربه غرقگی شوند. هر دو آن ها فاقد روانی توجه هستند که به منظور ارتباط برقرار کردن با فعالیت ها به خاطر نفس آن ها لازم است.
با این حال، شواهد عصبی شناختی این مطلب را اثبات نمی کند که بعضی افراد در مورد کنترل توجه نوعی برتری ژنتیکی را ارث می برند و بنابراین غرقگی را تجربه می کنند. نتایج این یافته ها را می توان این گونه تفسیر کرد که یادگیری مؤثرتر از وراثت است.
افراد غرقه شده
صفاتی که شخصیت خود انجام را مشخص می کند بیش از همه در افرادی نمایان می شود که به نظر می رسد از موقعیت هایی لذت می برند که افراد عادی آن ها را غیر قابل تحمل می یابند. بعضی افراد در حالی که در آنتااکتیکا (ناحیه ای در قطب جنوب) گم شده یا در سلول زندان محبوس اند، در تبدیل موقعیت های دلخراش خود به چالش هایی موفق می شوند که می توان آن ها را مدیریت کرد و حتی از آن ها خشنود شد؛ در حالی که بیشتر افراد تسلیم موقعیت سختشان می شوند. ریچارد لوگان، که سرگذشت تعداد زیادی از افرادی را بررسی کرده که تحت شرایط دشوار قرار داشته اند، نتیجه گرفته که آن ها با یافتن راه هایی برای تبدیل شرایط دردناک عینی به تجاربی نجات یافته اند که از لحاظ ذهنی قابل کنترل هستند. آن ها الگوی فعالیت های غرقگی را دنبال کرده اند. در آغاز، آن ها کاملا به کوچک ترین جزئیات محیطشان توجه می کنند و با توجه به موقعیت به کشف فرصت های پنهانی برای عمل می پردازند که با توانایی اندک آن ها هماهنگ است. سپس اهدافی را برای خود تعیین می کنند که با موقعیت پرمخاطره شان متناسب باشد و از طریق بازخوردهایی که دریافت می کنند، با دقت مراحل پیشرفتشان را مورد بازبینی قرار می دهند. هر وقت به اهدافشان می رسند، اهداف سطح بالاتری انتخاب می کنند و چالش هایی را برای خودشان مشخص می کنند که به طور فزاینده ای پیچیده تر می شوند.

دیدگاهتان را بنویسید