در برهه های خاصی از تاریخ در برخی فرهنگ ها این موضوع مطرح شده که هیچ انسانی کامل نیست، مگر این که یاد بگیرد افکار و احساساتش را کنترل کند. حال در دوره ای که ما در آن زندگی می کنیم، به نظر می رسد کسانی که زحمت تسلط یافتن بر آن چه را در هشیاری روی می دهد به خود داده اند زندگی شادتری دارند. برای رسیدن به چنین تسلطی دانستن این موضوع اهمیت دارد که هشیاری چگونه عمل می کند. هشیاری نیز مانند هر بعد دیگری از رفتار انسان، نتیجه فرایندهای زیستی است اما شیوه عمل هشیاری صرفا بر اساس برنامه ریزی زیستی آن کنترل نمی شود بلکه هشیاری پدیدهای خود – راهبر است. به عبارت دیگر، هشیاری توانایی تحت الشعاع قرار دادن دستورالعمل های ژنتیکی را دارد و راهکارهای مستقل خودش را در پیش میگیرد.
هشیاری در مورد احساسات، ادراکات، محسوسات و عقاید به صورت نوعی مرکز تبادل داده ها کار می کند. بدون وجود هشیاری هم ما “می فهمیم” که چه چیزی در حال روی دادن است، اما فقط می توانیم به شیوهای بازتابی و غریزی بدان پاسخ دهیم. بر اساس هشیاری، می توانیم اطلاعاتی را ابداع کنیم که قبلا وجود نداشته اند: هشیاری باعث میشود بتوانیم خیال بافی کنیم، دروغ بگوییم، شعرهای زیبا بسراییم و نظریه های علمی خلق کنیم.
هشیار بودن به چه معناست؟ هشیار بودن در واقع بدین معناست که رویدادهای هشیارانه خاصی مانند احساسات، ادراکات، افکار، قصدها، در حال رخ دادن است و ما قادریم آن ها را در جهت مطلوبمان هدایت کنیم. رویدادهایی که هشیاری در آنها دخیل است ــ “چیزهایی” که می بینیم، احساس می کنیم، به آن ها فکر می کنیم و می خواهیم اطلاعاتی هستند که قادریم آن ها را دستکاری و از آن ها استفاده کنیم.
اگر گسترش نامحدود چیزهایی که هشیاری می تواند در برگیرد امکان داشت، یکی از اساسی ترین رویاهای بشر محقق می شد. با توجه به وضعیت کنونی دانش بشری، ما داریم به توانایی تخمین زدن این مطلب نزدیک می شویم که دستگاه عصبی مرکزی ظرفیت پردازش چه حجمی از اطلاعات را دارد. به نظر می رسد که ما در هر لحظه حداکثر می توانیم هفت قطعه از اطلاعات را مانند صداهای متفاوت، یا محرک های دیداری یا تفاوت ها ظریف قابل تشخیص در هیجانات یا افکار پردازش کنیم. کوتاهترین زمان برای تمایز قایل شدن بین مجموعهای از قطعات اطلاعاتی و مجموعه دیگر ۱۸/۱ ثانیه است. میتوان از این ارقام نتیجه گرفت که هر کس حداکثر می تواند ۱۲۶ قطعه از اطلاعات را در ثانیه، یا ۷٫۵۶۰ قطعه را در دقیقه، یا تقریبا نیم میلیون قطعه را در ساعت پردازش کند. در طول یک زندگی هفتاد ساله، و با احتساب شانزده ساعت بیداری در روز، این میزان به ۱۸۵بیلیون قطعه اطلاعات می رسد. این عدد نهایی، همه آن چیزهایی را دربر میگیرد که در زندگی ما رخ می دهد هر فکر، خاطره، احساس یا عمل. محدودیت هشیاری را این واقعیت اثبات میکند که ما برای فهم آن چه فردی دیگر می گوید باید در هر ثانیه ۴۰ قطعه اطلاعات را پردازش کنیم. ۱۸۵ بیلیون رویدادی که میتوانیم در طول روزهای فناپذیرمان از آن ها خشنود شویم، یا بیش از حد یا کم برآورد شده است. اطلاعاتی که ما اجازه می دهیم به هشیاری راه یابد اهمیت بسیاری پیدا می کند و در واقع همان چیزی است که محتوا و کیفیت زندگیمان را تعیین می کند.
اطلاعات، یا به دلیل این که ما خواسته ایم توجه را بر آن متمرکز کنیم یا در نتیجه عادت های توجهی، بر اساس دستورهای زیستی یا آموزههای اجتماعی وارد هشیاری می شود. برای مثال، هنگامی که در طول بزرگراه رانندگی می کنیم، از کنار صدها اتومبیل عبور می کنیم، بدون این که واقعا از آن ها آگاه باشیم. ممکن است شکل و رنگ آن ها در کسری از ثانیه ثبت و سپس فورا فراموش شود، اما ما معمولا به یک وسیله نقلیه خاص توجه می کنیم، شاید به این دلیل که دائما از مسیرش در بین خطوط منحرف می شود، یا به دلیل آن که خیلی آهسته حرکت می کند و یا به دلیل ظاهر غیر معمولش. تصویر یک اتومبیل غیر معمولی وارد کانون هشیاری می شود و ما از آن آگاه می شویم.
همه این عملکردهای پیچیده ذهنی باید در زمانی کوتاه، گاهی در کسری از ثانیه، انجام شود. با این که به نظر می رسد شکل دادن چنین قضاوتی به واکنشی با سرعت نور نیاز دارد، این واکنش در زمان واقعی رخ می دهد و به صورت خودکار نیز روی نمی دهد، فرایند متمایزی وجود دارد که چنین واکنش هایی را ممکن می سازد، فرایندی که توجه نامیده می شود. بر اساس توجه است که قطعات مناسب اطلاعات از بین میلیون ها قطعه اطلاعاتی که به طور بالقوه در دسترس است، انتخاب می شود. توجه به منابع مناسب از حافظه بازیابی میشود و رویداد ارزیابی و سپس عمل درست انتخاب می شود.
بعضی از افراد می آموزند که از این منبع بسیار گرانب ها به طور موثری استفاده کنند، در حالیکه دیگران آن را هدر می دهند. نشانه فردی که کنترل هشیاریش را در دست دارد، توانایی متمرکز کردن توجه به طور ارادی، بی توجهی به عوامل پرت کننده حواس و توانایی تمرکز تا زمان دستیابی به هدف و نه بیشتر از آن است. کسی که بتواند چنین کاری را انجام دهد از جریان عادی زندگی روزمره خوشنود می شود.
از آن جا که توجه تعیین می کند که چه چیزی به هشیاری راه یابد و چه چیزی راه نیابد، و به دلیل این که لازم است همه رویدادهای ذهنی دیگر مانند بهیادسپاری، فکر کردن، احساس کردن و تصمیمگیری در هشیاری روی دهد، خوب است که آن را انرژی روانی در نظر بگیریم. توجه از این جهت به انرژی شباهت دارد که بدون آن هیچ کاری انجام نمیشود و در خلال انجام دادن کار پخش میشود. ما خودمان را با نحوه صرف این انرژی میسازیم. خاطرات، افکار و احساسات، همه بر اساس نحوه استفاده ما از توجه شکل می گیرد. این انرژی تحت کنترل ماست، تا همانطور که دوست داریم از آن استفاده کنیم. بنابراین، توجه مهمترین ابزار ما برای بهبود کیفیت تجربهمان است.
اختلال روانی از نیروهای اصلی است که بر روی هشیاری تاثیرات زیان باری می گذارد. اختلال روانی شامل اطلاعاتی است که با قصدهای موجود در تعارض است یا حواس ما را از به انجام رساندن آن قصدها پرت می کند. ما به این حالت، بسته به این که چگونه آن را تجربه کنیم نام های زیادی دادهایم: درد، ترس، خشم، اضطراب یا حسادت. همه انواع این اختلالات توجه را مجبور می کند به سمت موضوعات ناخوشایند معطوف شود، بنابراین دیگر برای استفاده از آن بر اساس ترجیحاتمان آزاد نیستیم. در چنین شرایطی انرژی روانی بدشکل و بی اثر می شود.
هرگاه اطلاعات، هشیاری را با تهدید کردن اهداف آن مختل کنند ما با وضعیت اختلال درونی یا آشفتگی روانی روبهرو میشویم، حالت بههم ریختگی خود که کارایی آن را مختل میکند. تجربه بلندمدت چنین حالتی ممکن است خود را تا حدی ضعیف کند که دیگر قادر به صرف توجه و دنبال کردن اهدافش نباشد.
حالت مخالف با وضعیت آشفتگی روانی، تجربه بهینه است. وقتی اطلاعاتی که دارد وارد هشیاری می شود با اهداف هم خوان باشد، انرژی روانی به آسانی جاری می شود. نیازی به نگرانی نیست. دلیلی ندارد شایستگی فردی را زیر سؤال ببریم. تجربه های بهینه موقعیت هایی هستند که در آن ها توجه را می توان آزادانه برای رسیدن به اهداف فرد صرف کرد، زیرا نه آشفتگیای وجود دارد که نظم بخشیدن به آن لازم باشد و نه تهدیدی است که فرد ناچار باشد با آن مقابله کند. ما این حالت را تجربه غرقگی می نامیم، زیرا اصطلاحی است که تعداد زیادی از افرادی که با آن ها مصاحبه کرده ایم برای توصیف چگونگی احساس در اوج بودن از آن استفاده کرده اند: مثل غوطهور شدن است”، “مرا جریانی پیش میبرد” . غرقگی متضاد آشفتگی روانی است و از آن جایی که انرژی روانی بیشتری را به طور موفقیت آمیز در راه دستیابی اهدافی صرف میکند که خودشان انتخاب کرده اند صرف میکنند، خود قوی تر و مطمئن تری را پرورش می دهند. زمانی که فرد بتواند هشیاری اش را طوری سازمان دهد که تا حد ممکن غرقگی را تجربه کند کیفیت زندگی به طور خودکار بهتر میشود.
از آن جا که غلبه بر چالش موجب احساس شایستگی و مهارت بیشتر می شود، خود در نتیجه تجربه غرقگی، پیچیده تر میشود. در مقابل، زمانی که ما آزادانه عمل می کنیم، بیشتر به دلیل نفس انجام دادن کار تا انگیزه های پنهان، می آموزیم که چیزی بیش از آن چه بودیم، شویم. زمانی که هدفی را انتخاب و با توجه به محدودیت های تمرکزمان خودمان را وقف رسیدن به آن می کنیم، هر کاری که انجام دهیم لذت بخش خواهد بود. هنگامی که یک بار طعم چنین لذتی را چشیدیم، تلاشمان را برای چشیدن دوباره آن دوچندان می کنیم. این شیوه رشد کردن خود است. غرقگی هم به این دلیل که لحظه کنونی را لذتبخشتر میکند و هم به دلیل این که اعتماد به نفسی را پرورش می دهد اهمیت دارد که به ما اجازه می دهد تا مهارت هایمان را پرورش دهیم و کمک های مهمی به جهان بشری کنیم.
سلام
عالی بودبه خاطر به اشتراک گذاشتن زحمات شما سپاسگزارم.
سلام
خواهش می کنم. ممنونم از توجه شما.